گفت وگو با اسماعيل ميرفخرايي درباره برنامه هاي گفت وگو محور در تلويزيون
ما در رسانه مان منتقدان خوبي داريم اما مقلدان خوبي نيستيم. برنامه هاي خوب دنيا را مي بينيم، از استقبال مخاطب آن حظ مي کنيم، حس همذات پنداري در ما متبلور مي شود، کار را ساده مي پنداريم، تقليد مي کنيم اما ياد نمي گيريم.
ما اداي آنها را درمي آوريم، مثل آنها مي نشينيم، مثل آنها برمي خيزيم، مثل آنها حرف مي زنيم بي آنکه بينديشيم «آيا حرفي هم براي گفتن داريم يا خير؟»
ما صفحه را پهن مي کنيم، مهره ها را مي چينيم اما هيچ مهره يي سر جاي خودش نيست. يکي از پربيننده ترين و جذاب ترين برنامه هاي تلويزيوني دنيا، برنامه هاي «گفت وگومحور» است که نياز به آن طي سال هاي اخير در کشور ما هم حس شده و مورد استقبال قرار گرفته است و در اين ميان برنامه موفق «اپرا وينفري» سرمشقي شده براي رونويسي از چيزي که هيچ دانش کافي از آن نداريم. نمي دانيم او چه مي کند، در چه فضايي کار مي کند، مخاطب و فرهنگ او کيست و چيست و از همه مهم تر با چه پارامترهايي به اينجا رسيده است که يکي از 10 زن ثروتمند دنيا باشد و البته موفق. ما بزرگي يک کار تلويزيوني را گاه به کوچکي همان قاب تلويزيون مي بينيم. تکنولوژي پيشرفت مي کند و هر روز بر اينچ گيرنده مان اضافه مي شود و گاه يک ديوار از چهارديواري مان را مي پوشاند اما ديدمان را گسترش نمي دهد. بيراهه رفتن اين نوع برنامه ها، نبود امنيت شغلي و عدم دوام آن از سويي و حضور افراد غيرحرفه يي در اين حوزه بهانه يي است تا پاي صحبت کساني بنشينيم که نظرشان ياري مان کند تا بهتر ببينيم و حال با «اسماعيل ميرفخرايي» آغاز مي کنيم که کارکشته اين حرفه است و موي سپيدي را که به راستي در آسياب نقره فام نکرده است، نمي پوشاند و تجربه اش را به راحتي با ما تقسيم مي کند؛ کسي که در دو دوره از تاريخ ايران در رسانه حضور داشته، سرآمده بود و صداي گرمش هميشه با ما است.
اسماعيل ميرفخرايي را با ميزگردهاي «دانش» به خاطر دارم؛ برنامه يي که در آن زمان حتي کلامي از بحث هايشان را نمي فهميدم اما باز هم مجذوب آن مي شدم؛ يکي از بهترين برنامه هاي تلويزيوني که بزرگ ترها به خوبي به ياد دارند. ميرفخرايي «PhD» علوم ارتباطات دارد، در امريکا و استراليا تدريس کرده، يک تئوريسين حرفه يي و يک مجري مسلط است.
توجه به اينکه ارتباطات رشته تحصيلي شما است با نظر بنده موافقيد؟
دقيقاً همين طور است. نگاهي به تاريخچه تلويزيون در ايران از سال 1335 به ما نشان مي دهد اين رسانه ابتدا به عنوان ابزار فروش در يک کمپاني که کارش ارائه «فولکس واگن» و «پپسي کولا» بود، وارد بازار ايران شد. اين تلويزيون نيازي به بالا بردن سطح فرهنگ اجتماع نداشت و برنامه هايش بيشتر برنامه هاي مردم پسند نظير مسابقات، موسيقي و فيلم هاي امريکايي موفق آن زمان نظير «فراري» يا «پرنده آهنين» و غيره بود. ضمن اينکه برنامه يي هم براي کودکان داشت. خلاصه ما را در کودکي سرگرم مي کرد و ما هم پپسي کولاي بيشتري مي خريديم. از سال 1345 که «تلويزيون ملي ايران» (يعني تلويزيون دولتي) شروع کرد که بنده هم در ميان 72 نفر اولي هستم و کار خود را با گويندگي در اين تلويزيون شروع کردم که در آن ماموريت هايي نظير بالا بردن سطح فرهنگ و دانش مردم بعد از اخبار سياسي در مرکز توجه قرار گرفت. بيشتر از دو سال از همکاري من نگذشته بود که با توجه به برنامه هاي آينده اين تلويزيون، مرا براي ادامه تحصيل به امريکا در ايالت ايلينويز فرستادند تا غير از تحصيلاتم در رشته بيولوژي دانشگاه تهران، رشته تلويزيون را هم بخوانم که نتيجه آن بازگشت من با ليسانس و فوق ليسانس در رشته «ارتباطات» به ايران بود که بعداً اين رشته را ادامه دادم. قصد من از گفتن اين مطلب آن است که بدانيد رسانه تلويزيون فهميده بود که يک ليسانسيه دانشگاه تهران در رشته يي غير از راديو و تلويزيون موقعي مي تواند به خدمت علمي و فرهنگي تلويزيون درآيد که راديو و تلويزيون را به عنوان يک دستگاه ارتباط جمعي، وسيله يي براي تغيير نگرش فرهنگي و علمي جامعه به کار گيرد. صرف نظر از مقاصد سياسي و تجاري هر راديو و تلويزيون، اين رسانه يک ماموريت و مسووليت اجتماعي نيز بر عهده دارد که براي درک اين ماموريت مي توانيد به نظريات «دنيس مک کويين» دانشمند معاصر ارتباطات مراجعه کنيد. پس در پاسخ به شما، تلويزيون که با قصد تجاري در ايران آغاز شد و سپس نقش سياسي و اجتماعي پيدا کرد ناچار بود برنامه هايي در زمينه بالا بردن سطح دانش جامعه نيز توليد کند و در کنار برنامه هاي سياسي به مردم ارائه دهد و علت بقاي اينجانب در راديو و تلويزيون امروزي نيز اين است که بنده در محدوده علمي راديو و تلويزيون بيشترين فعاليت را داشته ام. اساس برنامه هاي علمي و فرهنگي همان طور که ذکر کرده ايد، برنامه هاي گفت وگومحور است که امروزه نيز باقي مانده و نسبت به گفت وگوهاي روزهاي اول تلويزيون در ايران پيشرفت داشته است. اما نه آن پيشرفتي که بتواند جوابگوي نيازهاي امروز جامعه باشد.
به اين ترتيب تا چه اندازه به پيشرفت آن در کشورمان خوشبين هستيد؟
اگر برنامه به اين شکل امروزي که ناشي از عدم ديد تهيه کننده و عدم توان اجراي بسياري از مجريان اين بخش از توليد است، ادامه يابد، بايد بگويم خير، به آينده خوشبين نيستم. اميدوارم رقابت در جهان رسانه يي ما را به خود بياورد.
-خط قرمزهاي سليقه يي که هر روز هم تغيير مي کند نيز بي تاثير نيستند. شما تا چه اندازه آن را در عدم موفقيت يا ماندگاري اين نوع برنامه ها به خصوص آن دسته که به صورت زنده روي آنتن مي روند، موثر مي دانيد؟
خط قرمز سليقه يي واژه يي است که حکايت از عدم اطلاع مديران اجتماعي درباره رسانه ها دارد. اگر شما موتورسواري بلد نباشيد، برايتان حاشيه امن حرکت موتور با سرعت بسيار کم و باقي ماندن در يک دنده است تا اينکه سقوط نکنيد. اين براي موتورسوار امن است اما براي ما که تماشاکننده موتورسواراني هستيم که دائماً تک چرخ مي زنند و آکروباسي مي کنند حکايت از عدم توانايي و آگاهي موتورسواري مي کند که ناشيانه فقط براي اينکه نيفتد در يک دنده مي ماند و بالاخره هم مي افتد. اگر در برنامه سازي تلويزيون آگاهانه و با مهارت نتوانيد آکروباسي انجام دهيد تماشاگر اعمال ناشيانه شما را تشخيص مي دهد. گاه موتورسوار، کم کم بلد مي شود که کمي تندتر برود اما پدرش از آن سوي ميدان فرياد مي زند که تند نرو و مواظب باش و خلاصه تضعيف روحيه مي کند. ترسيم کنندگان خط قرمز چنين نقشي را دارند و عاقبت سبب عدم موفقيت موتورسوار مي شوند. برنامه سازي که با ترس و لرز و خودسانسوري در تلويزيون برنامه مي سازد و به وسيله يک مجري که فقط از اجرا اداهايش را فراگرفته است و نمي داند چه موقع گاز بدهد و چه موقع ترمز کند اجرا مي شود نتيجه اش يک موتورسواري يا برنامه سازي ناموفق و بدون بيننده است که تنها مي تواند وجود داشته باشد که بگويد هست ولي اثري در رسيدن به هيچ نوع هدفي که براي برنامه تعيين شده، ندارد.
-چرا اين طوري است؟
براي اينکه ما تلويزيون را تنها براي تبليغات مستقيم مي خواهيم و از فوت و فن تبليغ غيرمستقيم خبر نداريم و اصولاً پرسنل لازم براي اين کار را تربيت نکرده ايم. و اگر تربيت کرده را به خدمت مي گيريم آنقدر در کارش دخالت مي کنيم که راه رفتن خودش را هم فراموش مي کند چه رسد به برنامه سازي. و اينکه چه بايد کرد؟ بايد به غير از سطح مديريت بالاي راديو و تلويزيون که يک مقام سياسي در ايران است، بقيه افراد از مديران مياني گرفته تا مديران پروژه ها که تهيه کننده ها باشند از ميان افراد باجرات، بادانش و مومن به آرمان هاي تعريف شده سازمان انتخاب شده باشند که بتوانند ماموريت خود را درک کرده و ديگر احتياج به افرادي نداشته باشند که براي آنها خط قرمز بکشند. طبيعي است که چنين اشخاصي تن به کار در شرايط غيرحرفه يي را نمي دهند.
-حال ما اين مديران مياني را از کجا بياوريم؟
اين همه فارغ التحصيل علوم ارتباطات و مدرسه خبرنگاري به چه درد مي خورند؟ چه تعدادي از آنها به خدمت راديو و تلويزيون آمده اند؟ آيا اينها همان هايي نيستند که تلويزيون فارسي بي بي سي نوع درجه دوم آنها را به خدمت مي گيرند تا براي مردم ايران برنامه سازي کنند؟ چرا ما مديران و برنامه سازان را تنها از ميان اقوام و آشنايان و اشخاص مرتبط با خود انتخاب کرده ايم؟،
-امنيت شغلي چطور؟
کدام امنيت. همين امروز تعداد بي شماري از تهيه کنندگان تلويزيون و مجريان برنامه هاي به قول شما گفت وگومحور از ميان افرادي هستند که هيچ گونه ارتباط سازماني با راديو و تلويزيون ندارند و اکثراً داراي مشاغل ديگري هستند که از راديو و تلويزيون به عنوان ابزار موفقيت فردي بهره کشي مي کنند. تهيه کننده مدير پروژه است و نبايد صرفاً حساب دخل و خرج برنامه را داشته باشد. او يک مدير محتوايي برنامه است و بايد خود را نماينده تهيه کننده بزرگ يعني سازمان بداند و با همين بينش مجري هم که اداره محتوا را به خصوص در برنامه هاي زنده برعهده دارد بايد خود را در مقابل اهداف سازمان و نه افراد، مسوول بداند و همچون خبرنگاري شجاع با مسائل برخورد کند ولو اينکه شغلش را از دست بدهد. اين بدين معنا نيست که بدون درک اهداف سازمان، خودسرانه عمل کند بلکه بدين معنا است که اهداف را درک کند و اگر با اهداف موافق نيست با ادا و شکل هاي ظاهري اجرا، آرتيست بازي در نياورد. مساله قبول ماموريت تلويزيون است و اگر با آن موافق نيست اصلاً کار نکند. اينجا صحنه نمايش نيست. اين يک کار اجتماعي است.
-به نظر شما کدام برنامه گفت وگومحور (Talk Show) با توجه به بضاعت، خط قرمزها و باورهاي ملي، مذهبي ما به معيارهاي جهاني نزديک تر بوده يا هست؟
ما فعلاً در تلويزيون تاک شو به معناي کلاسيک آن، مثل همان برنامه يي که شما ذکر کرديد، نداريم. اين برنامه هاي گفت وگومحور هيچ کدام تاک شو نيستند. اين واژه به برنامه يي گفته مي شود که از جاذبه هاي دراماتيک نظير تضاد و نقطه اوج برخوردار باشد که همانند يک فيلم پرماجرا مخاطب را نگه دارد. برنامه يي که اتفاقي و بدون در نظر گرفتن مهارت هاي دراماتيک توسط مجري به صورت گفت وگوي يکسره ضبط يا پخش مي شود، تاک شو نيست و اصلاً حالت شو ندارد و فقط يک تاک است و تاک به تنهايي حتي شاگرد مدرسه را هم سر کلاس عاصي مي کند چه رسد به مخاطب تلويزيون. اگر تاک شو مي خواهيم بايد مجري را به مثابه انسان متفکري که در حال
اجراي برنامه است چنان راحت بگذاريم (البته اگر انتخاب او توسط تهيه کننده صحيح باشد نه سفارشي) که بتواند مانند همان موتورسوار تک چرخ عمليات خود را انجام دهد و عاقبت با يک جمع جبري مثبت برنامه را ترک کند. منظور اين است که در ميان برنامه نگران او نباشيم و مطمئن باشيم نهايتاً به نفع اهداف سازمان کار مي کند.
مگر اين نيست که به يک خلبان مي گويند نقشه پرواز را بنويس و طبق اين پرواز کن. حال اگر در ميان راه دائماً در گوش او بخوانيم که به چپ برو يا راست او بالاخره سقوط مي کند که کرده اند. پس بايد اولاً محيط کار حرفه يي باشد. ثانياً اهداف برنامه و مخاطب روشن باشد و بعد هم مجري را در انجام اين نقشه راحت گذاشت البته اگر مجري از ميان فاميل، دوستان و اشخاصي که اصولاً به درد اين کار نمي خورند انتخاب نشده باشد.
-نقش مديران و مسوولان سازمان که يقيناً عمده هم هست، چيست؟
نقش مديران، شناخت پيچيدگي دستگاه هاي ارتباط جمعي در جهان امروز، دوري از شعار، بالا بردن سطح حرفه يي سازمان و حفظ استقلال سازمان در مقابل فشارهاي عناصر و سازمان هاي غيرمسوول در ارتباطات جمعي، دوري از ساده انگاري مخاطبان امروز و متقاعدسازي قدرتمندان مملکت که به کار سازمان دخالت نکنند. البته اين موقعي ميسر است که در سطوح قدرت نيز جايگاه تلويزيون به عنوان يک دستگاه حرفه يي مطرح شود نه بلندگوي تبليغاتي. متاسفانه تلويزيون در ايران کمتر توانسته خود را حرفه يي نشان دهد و همين سبب دخالت هاي بيروني به سازمان مي شود.
-شما تا چه اندازه حضور اين برنامه ها را در تلويزيون الزامي مي دانيد؟
در يک تلويزيون واقعي امروزه تاک شوها بيشتر از نيمي از برنامه ها را به خود اختصاص مي دهند زيرا تلويزيون نه کاباره و نه بقالي است. تلويزيون يک دانشگاه تصويري است به خصوص براي جامعه يي نظير ايران که بيشترين اشکالش عدم آموزش است، از رانندگي گرفته تا مهارت هاي زندگي.
-پس با من موافقيد که بايد سختگيري هايي در اين زمينه باشد تا کساني فعاليت کنند که به آن تعلق دارند مثلاًى دليلي ندارد که يک بازيگر خوب، مجري خوبي هم باشد يا يک تاجر موفق در زمينه تهيه کنندگي هم توفيق داشته باشد يا حتي يک کارگردان تلويزيوني مي تواند به خوبي ديگران را هدايت کند اما روبه روي دوربين هيچ
جذابيتي براي مخاطب نداشته باشد.
بله. اصولاً کار مجري تلويزيوني با کار هنرپيشگي، دوبلاژ يا گويندگي اشتباه گرفته شده است. همچنان که تهيه کنندگي با دستيار توليد اشتباه شده. تهيه کننده بايد نگران محتوا باشد و بهترين برنامه ها حاصل درک متقابل بين تهيه کننده و مجري است چرا که مجري در لحظه مشغول تهيه سناريوي برنامه است و اتفاقي نبايد عمل کند. در سال هاي اخير نقش اشخاص در تلويزيون بسيار قاطي شده و اشخاص غيرحرفه يي در سازمان از سر و کول هم بالا مي روند و نگران درآمد هستند تا ماموريت.
-نگاه به مساله «برنامه سازي در تلويزيون» به خصوص تاک شو به ماکت ساختماني مي ماند که مهندسان معمار سقف آن را بر مي دارند تا پلان نشان داده شود.من در اين زمينه تخصصي ندارم و در بضاعتم نيست که بيش از اين دنبال پرسش و پاسخ بگردم اما حتماً مواردي هست که من نمي دانستم تا در مورد آن از شما اطلاعات بگيرم. به همين خاطر به عنوان آخرين سوال، هرچه من از قلم انداختم شما اضافه کنيد.
برنامه سازي در تلويزيون ديگر با مدل «الف- ب- ج- د» که خود بنده از جمله بنيانگذاران آن به منظور تعريف تجهيزات برنامه يي بوده ام، پيش نمي رود. اگر سريال ها را «الف» بدانيم، بيشترين بودجه صرف آنها مي شود. (حتي در پاره يي مواقع بيشتر از بودجه يک شبکه تلويزيوني) سريال ها معمولاً خارج از خط توليد سازمان ساخته مي شوند يعني گفته مي شود سازمان توان اجرايي در داخل را ندارد. آنگاه همين سريال ها اشخاص بازنشسته سازمان را با قيمت هاي گزاف به خدمت مي گيرند و بعد برنامه هاي گفت وگوي ساده يعني «د» مي ماند براي تهيه کنندگاني که زد و بند سريال ها را ندارند و مثلاً براي ابد «د» تهيه مي کنند و «د» هم پيشرفت ندارد. حال شما به من بگوييد اگر با اين ديد بخواهيم در يک برنامه گفت وگو، يک شخصيت نمايشي يا ادبي جهان را معرفي کنيم و او از ما براي دو ساعت حضور در برنامه، پولي در اندازه يک هنرپيشه سريال بخواهد چون ما «د» هستيم نه سريال «الف» مي توانيم از وجودش بهره بگيريم؟ آن وقت در چنين شرايطي شما مي خواهيد تاک شو اپرا بسازيد، به طوري که نه معيارهاي اجتماعي برنامه سازي را مي دانيد، نه پول داريد و نه مجري توانا؟ پس تلويزيون «سريال خانوادگي محور» و «خواستگاري محور»، نمي تواند برنامه هاي گفت وگومحور توليد کند.
ما بايد نگاه مان را به تلويزيون عوض کنيم. مردم را امروزه نمي توان و نبايد با سريال هاي آبکي سرگرم کرد و پاي تلويزيون نشاند. بايد اطلاع و آگاهي را بالا برد و «اعتماد» بين تلويزيون و مردم را بيشتر کرد.

و خدایی که در این نزدیکی ست ...